«تنها ۹ سال با هم زندگی کردیم... خاطرات قشنگی از آن روزها دارم...» و این آغاز صحبتهای زن بود که تمام داستان زندگیاش را به قهرمان آن مرتبط میدانست... قهرمانی با تمامی شاخصهای ابعادی و روحی آن. آنقدر غرق احساس از مرد زندگیاش حرف میزد، که گویی تمام حیات مادی و معنویاش را تنها در آن "۹ سال باهم بودن..." میبیند. خدا او را از جنگ بازگردانده بود. خدا او را دوباره به "اعظم" داد تا بیشتر به داشتن این دارایی شیرین با او بودن ببالد.
حال سالها از آن «۹ سال باهم بودن» آنها میگذرد و باز این "اعظم" است که لحظات کوتاه و پراکنده آن روزها را دائماً با خود مرور میکند تا شاید...
آنچه در ادامه میآید، گوشههایی از خاطرات «اعظم صابری قمصری» همسر گرانقدر شهید شیمیایی «حمید رضا مدنی قمصری» است. از شهید حمید رضا، یا به قول همسرش «حمید آقا»، دستنوشتهها و خاطراتی به جا مانده که کنجکاوی ما را برای شناختن بیشتر روحیات او تحریک کرد، چنانچه با خود او نیز بواسطه این دستنوشتهها و خاطرات پراکندهای که از او نقل شده، آشنا شده بودیم.
۰۷ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۴